ای سکوت از سینه ام مهر خموشی باز کن
بقض مدفون گلویم را به گفتن ساز کن
ناله هایم را به نی بسپار همدرد من است
با نوایش عقده های سینه ام آغاز کن
زخم شلاق زمانه پیکرم در هم شکست
در عدالتخانه ای داد مرا فریاد کن
دست من کوتاه . کی مقصود را آرم بکف
راه ناهموار رهیابی مرا همراه کن
پای رفتن نیست تا خود را رها سازم ز بند
بال پروازم بده از بند غم آزاد کن
قفل زندان زبانم را به لبخندی گشا
گونه ی پژمرده ام با برگ گل دم ساز کن
می شوی از من جدا ای دوست بعد از سال ها
وقت رفتن با کلامی خاطر من شاد کن
یکتا نشکست پیمانی که دارد با سکوت
این قلم بیجا نویسد سینه اش را چاک کن
با درود
مثل همیشه لبریز از احساس و زیبایی
و در انتقال احساس موفق
بسیار زیبا بود