زندگی دایره ایست که هر چه در آن پیش روی محصوری

دنیای من دنیایی است پر از................ میتونی با من باشی توی دنیای من پس چی میمونه ؟ آره ......... !

زندگی دایره ایست که هر چه در آن پیش روی محصوری

دنیای من دنیایی است پر از................ میتونی با من باشی توی دنیای من پس چی میمونه ؟ آره ......... !

ای گل تازه

ای گل تازه که بوی ز وفا نیست تو را 

خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را 

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را 

 التفاتی به اسیران بلا نیست تو را 

ما اسیر غم واصلاً غم ما نیست تو را 

با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را 

فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود 

جان من اینهمه بی باک نمی باید بود 

همچو گل چند به روی همه خندان باشی 

همره غیر به گلگشت گلستان باشی 

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی 

زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی 

جمع با جمع نباشد و پریشان باشی 

یاد حیرانی ما آری و حیران باشی 

ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد 

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد 

شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود 

غیر شمع شب تار نمی باید بود 

همه جا با همه کس یار نمی باید بود 

یار اغیار دل آزار نمی باید بود 

تشنه ی خون من زار نمی باید بود  

تا به این همه مرتبه خونخوار نمی باید بود  

من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست  

موجب شهرت بی باکی و خودکامی توست 

دیگری جزتو مرا اینهمه آزار نکرد  

جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد 

آنچه کردی تو به هیچ ستمکار نکرد 

هیچ سنگین دل بیدادگر اینکار نکرد 

این ستمها دگری با من بیمار نکرد 

هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد 

گر زآزردن من هست غرض مردن من 

مردم آزار مکش از پی آزردن من 

جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است 

برسر راه تو چون خاک فتادن غلط است 

چشم امید به روی تو گشادن غلط است 

روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است 

رفتن اولاست زکوی تو ستادن غلط است 

جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است 

تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد 

چو شود خاک بر آن خاک گذارت باشد 

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست  

عاشق بی سر و سامانم وتدبیری نیست 

از غمت سر به گریبانم وتدبیری نیست 

خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست 

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست 

چه توان کرد پشیمانم تدبیری نیست 

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم 

عاجزم چاره ی من چیست چه تدبیر کنم  

 

اثر از بافقی 

 

 


از شرایط نترس

وقتی فکر میکنی تما م مسیرت تمام راهات اشتباست ی لحظه فکر کن چقدر خوب میشه به خودت دروغ نگی و قبول کنی که میتونی خوب بودن رو تجربه کنی ونترسی و قبول کنی واقعاً لذتی که تو صداقت وجود داره تو رو به آرامش میرسونه از همین لحظه به خودت بگو من میتونم چون وقتی روح به آرامش می رسه افکارت با تمام وجود به خودش میباله باور کن میتونی این تجربه رو امتحان کنی عجیب تر از همه حداقل به خودت بها دادی ...سعی کن اول عاشق خودت باشی  

 

 


دختر غم

بشکسته قلب کوچکت 

ای نو عروس غم 

نوری  

ولی به مجلس کوران نشسته ای 

شهرزاده ی خیال تو 

در خواب ماند و تو 

در حجله ای سیاه 

پریشان نشسته ای 

 

 


و خدا

دایره نقطه ی بی آغازیست  

دایره نقطه ی بی پایانیست 

گردش بیهوده در دایره  پوچ است پوچ 

نیست راهی که رهایی یابی 

هر چه پیرامون است دایره است 

هر چه در عمق روی محسوری 

مرکز دایره هم دایره است 

هیچ کس نیست که از دایره خارج گردد 

که نه آغاز نه پایان دارد 

وخدا  

که نه آغاز و نه پایان دارد